♥•●صدای گریه هام●•♥
همه رو خسته کرد صدای گریــــــــه هام
پس از آفرینش آدم خدا گفت به او: هیچ هم برای خودش عالمی دارد … سنگدل ترین ادم روی زمین هم که باشی یک لحظــــــــــــــــــــــــه ... یک ان ... یاد کسی توی قفسه سینت سنگینی میکنه اونوقت بی اختیار نفس عمیق میکشی تا سنکوب نکنی ... به خاطرت از همه چی گذشتم ...... حالا به خاطر تو ... ازتو میگذرم چقد سخته وقتی ازت میپرسه “ ناراحت شدی ؟ ” .... .... .... گاهی آنکس که می خندد و می خنداند، میخواهد حواست را از چشمانِ گریانـش پرت کند . . . .... ﻋﯿﻦ ﻓﯿﻠﻤﯽ ﮐﻪ ﺁﺧﺮﺵ ﺑﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﺧﺘﻢ ﺑﺸﻪ ﻭ ﺑﯽ ﺻﺪﺍ ﭘﺘﻮﺗﻮ ﮔﺎﺯ ﺑﮕﯿﺮﯼ ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺩﺭﺩﺗﻮ ﻧﺸﻨﻮﻩ . . .
میگم خستم از این تنهایی و دوری میگی باشه همین روزا میام پیشت میگم اینجا بدون تو شبا سرده میگی تا صبح میسوزم تو اتیشت میگم حتی یه خواب خوش نمیبینم میگی لالایی میگم تاکه اروم شی میگم از چی واسه من قصه میسازی میگی هرچی که دوس داری بگو ازچی بهونه های من کم نیست کسی روجز تو یادم نیست اگه عکساتو میبوسم ببخشـــــــید ... اگه درگیرکابوسم اگه بی تو دارم از غصه میپوسم ببخشــــــــید ... میگم عشق توهم تکراریو کهنس میگی از نو دوباره عاشقت میشم میگم میترسم از دنیای عشق تو میگی عیبی نداره قایقت میشمم بـــــاران مرا یاد چتر می اندازد ... چتر مرا یاد قرارمان ... قرارمان که یادت هست ؟؟؟!! اینکه اغوشت را چتر کنی تا چشم هایم بیش از این خیس نشوند ... خیلی سخته ... که برای دیگران مثله کوه استوار باشی اما تو خودت اروم اروم بشکنی خیلی سخته ... که مرهم درد دل ادما باشی اما تو سینت یه بغض سنگین پنهان کرده باشی خیلی سخته ... که همیشه برای دیگران روب لبهات خنده باشه اما غم و غصه موهاتو سفیدکرده باشه خیلی سخته ... که برای همه پیام امید باشی اما از دست روزگار خسته شده باشی دل شکسته ای کنار پنجره سیگار میکشید خسته بود انقدر که یادش رفت بعد از اخرین پک سیگار را به پایین پرت کند ن خودش را ... سکــــوت سرد فاصله ها تنم را میلرزاند وقتی به نبودت فکر میکنم میسوزم به یاد روزهایی که بودنت را نفهمیدم ... چند روز است که ارام ... با پنجره این اتاق حرف میزنم نمــــــــــــیدانم چرا ..... حرفهایم تمام نشده بغضـــــــــــش میترکد ... خیـــــس خیس میشود مردمانی هستند که میخواهند بدانند تو چه مرگــــــــــــت است ... و وقتی بفهمند چه مرگـــــــت است ... بهت میگویند بس کن ؛ انرژی منفی نفرس ... اینجاست سکـــــــــــــــوت معنی پیدا میکند وتنهـــــــــــــــایی میشود تنها چاره ... قبل از قضـــــاوت من چشمهایت راببند و عمیق نفس بکش دوباره در ذهنت تصورم کن ... کنارم بشین و دستان سرد و بی رمقم رادر دستانت بگیر اسمم را صدا بزن ... با شنیدن اسمم از زبان تو اشـــک هایم جاری میشود صورتم را بنگر گویا نیست ؟؟؟ این بار با تمام ارامشت به صورتم خیره شو نگاهم که دیگر گویاست ؟؟؟ پس ... خوب به نبض خــــسته احساسم گوش بده من... ازتو ... دلگیرم بهم اس داد گفت : اگه خدا یروز گناهو ازاد میکرد تو اونروز چه گناهی انجام میدادی ؟ بهش اس دادم : یه صندلی برمیداشتم میذاشتم جلوت تموم اونروز رو فقط نگات میکردم ... بعد دیگه نه ارزویی داشتم نه ادامه زندگی برام مهم بود اخه چشاشو خیلی دوست داشتم .... دنیام بود ... خدایا چی شده خسته ای ........بی حوصله ای .......دیگه نمیتونی ادامه بدی مگه نه ...پس چرا منو وارد بازیش کردی ....وقتی حتی داره تو رو هم بازی میده ...ببین خدا جون تو هم داری کم میاری ...پس از من گله نکن ...تازه من چن سال تحمل کردم تو ب چن ماه هم نکشیدی ...چقدر خیانت ...چقدر دروغ ....چقدر کلک ...چقدر دل شکستن...الان دیگه چی ازم مونده ...خدا جون خودت بگو چی ازم مونده ... رد کمربنداش رو سر و صورت و بدنم ..... کبودی بدنم بخاطر مشت لگداش از مستی........ اینا بکنار فدای سرش ...ولی وقتی تو بغل یکی دیگه مست میکرد من یادش نبودم وقت مستی کتک یاد خونه و من میفتاد .....بیخیال خدا جون ...منو ببخش ....تو دیگه کاریم نداشته باش ...چون جز گرفتن .....جونم ....دیگه نمیتونستم کاری بکنم ...منو ببخش .....فقط بهش بگو ....دوستت دارم غریبه نا آشنای من ....... عشق یعنی داشتن یه داداشی مثه علی i love u Ali is my Heart پیری میگفت: اگه میخوای جوان بمونی دردهای دلتو فقط به کسی بگو که دوسش داری و دوستت داره خندیدم و گفتم: پس چرا تو جوان نموندی؟ پیر لبخند تلخی زد و گفت: دوستش داشتم دوستم نداشت... ایــن روزهـــا ، هرگاه که می خواست برود با شـــکستن چیزی جلویش را میگــرفتم ! غــرورم شکــست، قــلبم شکــست، بغــضم شکــست ، دیگر چیزی باقی نمانده ؟! بسلامت . . . !!! هی رفیــــــــق !!! بغضـــــهایم را مسخره نکن ! به سه نقطه های آخر حرفهایم نخنــــــــد ! تمام زندگیــــم نقــــطه چین است ! اینها تمام نوشـــــته های تاریـــکی ذهن و دنیای من است . . . اینجا کلـــــبه وحشـــــت من است ! چرخ و فلک خاطــــره هاست . . . سکـــــوت چشمها و سرسره ی بغضــــهاست . . . در دنیای تاریـــک و سیــــاه من خبری از گل و درخت نیست ! روشنی نیست . . . سیاهی مطلــق است . . . ! دوست خوب من ! فقط سکـــــوت کن و رد شو ! چشمهایت را ببند تا تــــن لــــش زندگی مــــرده ام را نبینی ! گوشهایت را ببند تا صدای نــــاله ها و زجــــه زدن هایم را نشنوی ! در دنیای من ؛ بی کـــسی ، دلتنــــگی و حســــرت بیداد میکند . . . ! اینجا من هستم و من و من ! اینجا بجز من و بغضــــهایم چیز دیگری نیست ! هیچی نگو . . . نخند . . . اشــــــک نریز . . . ترحم نکن . . . فقط رد شو . . . ! . . . به خلــــوتگــه یه مـــــرد تنهــــا خـــوش اومــــدی بیــا یه کاســـه خــون جیـــگر دارم با هم میخـــوریم همه چی به طرزمشکوکی آرومه،فکرکنم مٌردم!!:( این تو نیستی که مرا از یاد برده ای...! این منم که به یادم اجازه نمی دهم حتی از نزدیکی ذهن تو عبور کند صحبت از فراموشی نیست...صحبت از لیاقت است...!!
نازنینم آدم،باتو رازی دارم،اندکی پیشتر آی..
آدم آرام و نجیب آمد پیش،زیر چشمی به خدا می نگریست؛
محو لبخند غم آلود خدا،دلش انگار گریست..
"نازنینم آدم(قطره ای اشک زچشمان خدا چکید)یاد من باش که بس تنهایم.."
بغض آدم ترکید،گونه هایش لرزید، و به خداوند گفت:
من به اندازه..من به اندازه گلهای بهشت..نه...به اندازه عرش..نه نه...من به اندازه تنهاییت ای هستی من؛دوست دارت هستم
آدم کوله اش را برداشت،خسته و سخت قدم بر می داشت،
راهی ظلمت پرشور زمین،طفلکی بنده غمگین آدم؛
در میان لحظه جانکاه هبوط،باز از خدا شنید که گفت:
نازنینم آدم،نه به اندازه تنهایی من،نه به اندازه عرش،نه به اندازه گلهای بهشت...که به اندازه ی دانه ی گندم فقط یادم باش؛
نازنینم آدم،نبری از یادم...
.
جدی میگم!!
نه بچه بازیه ،نه ادا اطوار…
اینور دنیا
حال ” خیلیا ” اصلا خوب نیست…..
یه دستی به زندگیشون بکش لطفا!
وقتی “همه” هایت هیچ میشوند ؛ آن وقت “هیچ” برایت یک دنیاست …
اشک از چشات بریزه و بگی اشکال نداره . . .
کاش کسی باشد تا بغضهایم را قبل از لرزیدن چانه ام بفهمد
کاش . . .
درد می کشد بغض . . .
وقتی اشک هم آرامش نمی کند . . . !
هیچوقت دل اونایی رو که گریه شون بی صداست رو نشکنید . . .
این آدما هیچ کس رو ندارن که اشکاشونو پاک کنه !
....
ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﯽ ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺨﺘﻪ ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯼ !
ﺑﺮﻩ ﻭ ﻧﺘﻮﻧﯽ ﮐﺎﺭﯼ ﺑﮑﻨﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﮔﺮﺩﻩ . . .
ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﯽ ﻭﻗﺘﯽ ﺷﺐ ﻣﯿﺸﻪ ﺗﻤﺎﻡ ، ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎ ﻣﯿﺎﺩ ﺗﻮ ﺫﻫﻨﺖ ،
....
خدایا
اجازه هست ناصبوری کنم؟
به بزرگیت قسم از صبوري خسته ام...
از فريادهايي كه در گلويم خفه ماند و میماند...
از اشك هايي كه شبها تنها بالشم و تو شاهد آن هستید
و از حرف هايي كه زنده به گور گشت در گورستان دلم
آسان نیست در پس خنده های مصنوعی گریه های دلت را ،
در بی پناهیت در پشت هزاران دروغ پنهان کنی . . .
آرزوی پــرواز دارم مرا اجابت نما
ای تنهــاامیدم
خدااااااا
کــآش فقـــط بودی . . .
وقتی بغـــض میکردم . . .
بغلــــم میکردی و میگفتی . . .
ببینــــم چِشــآتو . . .
منـــو نیگــــآ کُن . . .
اگه گریــــه کنی قهر میکنــــم میرمــــا...
بیشــتر از هــر زمــانی
دوسـت دارم خــودم باشــم !!
دیگــر نـه حــرص بدســت آوردن را دارم
و نه هـــراس از دســت دادن را . . .
هرکـــس مـــرا میـــخواهد بـخـــاطــر خــودم بخواهــد
دلــم هـــوای خـــودم را کـــرده اســت . . . ..
بعضـــــــی وقتــــــا
اونقــــــدر دلـــــت میـگیـــره
کـــه بـه خـدا هم
میـگی :
تــــوروخـــــــــدا
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |